آشنایی با زندگی دوباره
قبل از دو سالگی كودكان هیچ نگرش خاصی نسبت به مرگ ندارند زیرا هنوز رشد اخلاقی و فكری در آنها صورت نگرفته است ، اما با رشد بیشتر ذهنی و اخلاقی كودكان ، در مورد مرگ به تدریج شكل می گیرد . كودكان پیش دبستانی در مورد مرگ تفكر سحرآمیزی دارند و می پندارند كه خودشان مسئول مرگ خویشاوندانشان یا حیوانات خانوادگی شان می دانند . آنها به راحتی نتیجه گیری های غلط می كنند ، مثلا خوابیدن یا دل درد می تواند باعث شود كه یك نفر بمیرد .
كودكان پیش دبستانی ، سه مولفه مفهوم مرگ را به صورت زیر درك می كنند كه از دید سطحی به یك دید واقع بینانه در مورد مرگ دست میابند :
تداوم : وقتی موجود زنده ای می میرد ، دوباره نمی توان آن را زنده كرد . مفهوم تداوم ، اولین و راحت ترین مفهومی است كه توسط كودك درك می شود . در ابتدای سه سالگی كودك می پندارد كسانی كه بسیار دوستشان دارند یا مانند خودشان هستند اصلا نمی میرند . اما مدتی بعد عمومیت را می یابند .
عمومیت : همه موجودات زنده سرانجام می میرند .
بی كاركردی : همه كاركردهای موجود زنده ، از جمله فكر ، احساس ، حركت و فرایندهای بدن ، هنگام مرگ از فعالیت باز می ایستند .
بی كاركردی سختترین مفهوم است . بسیاری از كودكان كوچك فكر می كنند ، موجودات مرده ، قابلیت زنده شدن دارند . حتی بسیاری از كودكان اظهار می كنند ، عزیزی كه از دست رفته ، به مكان مقدسی رفته و دوباره باز خواهد گشت . وقتی آنها برای اولین بار بی كاركردی را درك می كنند ، آنها را بر حسب آشكارترین جنبه هایش ، یعنی ، از كار افتادن تنفس ، یا از بین رفتن ضربان قلب در می یابند . آنها بعدا می فهمند كه تفكر ، احساس و خواب دیدن نیز متوقف می شوند .
اغلب كودكان تا هشت سالگی سه مرحله رشد نگرش نسبت به مرگ را درك می كنند ، اما در درك این زمینه تفاوت های فردی زیادی دارند . تجربیات مرتبط با مرگ در این زمینه دخالت دارد . برای مثال ، كودكانی كه بیماری لاعلاج دارند ، اغلب برداشت مناسبی از مرگ دارند اگر اطرافیانشان با آنها روراست باشند . همچنین دیده شده كودكانی فلسطینی كه در اردوگاه ها زندگی می كنند ، ناامنی های زیادی را در حملات رژیم اشغالگر فلسطین را تجربه كرده اند در حدود پنج سالگی درك روشنی از مرگ داشته اند .
والدین اغلب می ترسند ، بحث كردن روراست در مورد مرگ با فرزندانشان ، به ترس های آنها دامن می زند ، ولی نگرانی آنها بی مورد است . در عوض كودكانی كه درك كافی از واقعیت های مرگ دارند ، راحتتر می توانند آنرا بپذیرند
تفاوت های قومی حاكی است كه آموزش های مذهبی نیز بر آگاهی كودكان از مرگ تاثیر دارد . مقایسه چهار گروه قومی در فلسطین اشغالی نشان داد كه برداشت كودكان دروزی و مسلمان از مرگ با برداشت كودكان مسیحی و كلیمی كاملا فرق دارد . دروزی ها بر تناسخ و تعصب دینی بیشتر تاكید دارند و فرزندانشان زودتر ازموعد مفهوم مرگ را در می یابند . بعد فرزندان مسلمانان سریعتر مفهوم مرگ را می یباند زیر آموزش های مذهبی بر آگاهی های كودكان درمورد مرگ موثر است .
والدین اغلب می ترسند ، بحث كردن روراست در مورد مرگ با فرزندانشان ، به ترس های آنها دامن می زند ، ولی نگرانی آنها بی مورد است . در عوض كودكانی كه درك كافی از واقعیت های مرگ دارند ، راحتتر می توانند آنرا بپذیرند . توضیحات مستقیم و هماهنگ با رشد ذهنی كودك می تواند حتی برای رشد بیشتر ذهنی كودك موثر باشد . در صورتی كه والدین حرف های تكراری و قالب بزنند و اظهارات گمراه كننده بر زبان آورند ، كودكان ممكن است آنها را جدی بگیرند و با سردرگمی واكنش نشان دهند . گاهی كودكان سوال های خیلی سختی از والدینشان می كنند (مانند اینكه آیا من خواهم مرد ؟ یا آیا تو خواهی مرد؟ ) . والدین می توانند با بهره گیری از درك زمان فرزندانشان ، درعین صادق بودن ، تسلی بخش باشند . مثلا می توانند چیزی مانند این را بگویند : ( نه به این زودی ها ، خیلی سال بعد . اول می خواهم از بزرگ شدن تو لذت ببرم و بعد می خواهم پدر بزرگ ومادر بزرگ شوم ) .
بحث كردن با بچه ها مستلزم در نظر گرفتن فرهنگ نیز هست . والدین و معلمان به جای مطرح كردن شواهد علمی مغایر با اعتقادات مذهبی ، می توانند به كودك كمك كنند كه این دو منبع آگاهی را با هم تركیب كنند . هنگامی كه كودكان بزرگتر می شوند ، معمولا برداشت دقیقی از مرگ را با دیدگاه های معنوی و فلسفی تركیب می كنند . همین دیدگاه جدید به آنها كه در آستانه نوجوانی هستند كمك می كند تا در مواقع داغدیدگی تسلی پیدا كنند . نوجوانان به راحتی همه این مفاهیم مربوط به مرگ را درك می كنند ، اما درك آنها عمدتا به امری نامحتمل محدود می شود زیرا آنها هنوز نمی توانند درك منطقی از واقعیت های روزمره داشته باشند .
مشكل نوجوان در به كاربردن آنچه درباره مرگ می دانند ، هم در رفتار و هم در استدلال آنها مشهود است . مرز بین زندگی و مرگ در نوجوانی كاملا مشخص نیست . نوجوانان اغلب مرگ رابه صورت تاریكی ، نور ابدی ، انتقال یا نیستی توصیف می كنند كه كاملا حالت انتزاعی است . آنها در مورد مرگ و زندگی پس از مرگ نظریه های شخصی می سازند . آنها غیر از تصورات بهشت و دوزخ كه تحت تاثیر پیشینه مذهبی است ، درباره تناسخ ، هجرت ارواح ، بقای معنوی برروی زمین یا در سطح دیگر در ذهن خود فرضیه سازی می كنند . مرگ طبیعی در نوجوانی ، كمتر ازدوران كودكی است و بیشترین عوامل مرگ در نوجوانی ، محیطی است مثل آدمكشی ، خودكشی و آسیب های غیرعمدی .
نوجوانان می دانند مرگ برای همه اتفاق می افتد و می تواند هر لحظه ممكن است روی دهد . اما اقدامات مخاطره آمیز مثل سرعت زیاد با ماشین و غیره ، حاكی است كه آنان مرگ را جدی نمی گیرند.
نظرات شما عزیزان:
|